من و رویاهایم
نظرات 2 
در تاریکی نشسته بودم چشمانم را بستم....
و در رویایی غرق شدم کنارش بودم چه لبخند های زیبایی نمی توانم
را رها نکردم از گرمی وجودش تمام وجودم گرم بود در آن لحظه حتی
چقدر این لحظه ها با ارزش و زیبا بود♥باران سردی بر روی گونه ام
سنگینی کرد به خود آمدم دیدم تنهایم باز هم تنها وچشمانم بارانی
است....

